اهورا جاناهورا جان، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

اهوراي بي همتاي ما

یک عاشقانه ی آرام

سرت رو میخزونی توی سِکُنجِ بازو و ساعد و سینه م و میچسبی بهش. یه خرده حلوا حلوا میکنی و بسم ا.... فک کوچولوت هی تکون تکون میخوره و من محو تماشات میشم. سرم رو به سرت نزدیک میکنم و با لحن کودکانه ای که خودم کیف میکنم توی گوشِت نجوا میکنم : دوسِت دارم، عاشقتم. مردمک سیاه چشمت رو تا منتها الیه چشمت میلغزونی که نگاهت سمت من باشه، با چشات شیطنتانه میخندی و همون لحظه ست که لبات هم یه جوری که نمیتونم وصفش کنم به خنده باز میشه. در حالیکه هنوز کامت به نوشیدن شیرینه و فک کوچولوت مدام در حال باز و بسته شدن زیباترین برگردان خدا رو بهم نشون میدی کوچولوَک. --------------------------------------------------------------------------------------------------...
29 دی 1393

ماه یک ماهه ی من

فردا ماه زمین اومدنته شازده کوچولو ! یه گردش ماه به دور زمین رو با عطر حضور تو نفس کشیدیم ماهک زیبای من. ای کاش میشد شمیم و بوی تو رو هم ثبت کرد و نگه داشت. به خدا که تا بحال خوشبوتر از عطر تنت توی اون لحظه ها و روزای اول این سی روز, بویی به مشامم نخورده. انگار نسیمی از سمت خود خود خدا.  
13 دی 1393

لبخند اهورایی

در بیست و پنجمین صبح تولدت, زیباترین جلوه ی اهورایی خودت رو بر ما نمایان کردی عزیزم, امروز صبح به بابا و نیروانا لبخند زدی و ظهر هم برای من. لبخند تو لبخند خدا و فرشته هاست به ما عزیزدلم. آرزوم اینه همیشه گلخند به لبهات باشه حتی اگه توی دلت غمی نهفته داشته باشی.
9 دی 1393
1