یک عاشقانه ی آرام
سرت رو میخزونی توی سِکُنجِ بازو و ساعد و سینه م و میچسبی بهش. یه خرده حلوا حلوا میکنی و بسم ا.... فک کوچولوت هی تکون تکون میخوره و من محو تماشات میشم. سرم رو به سرت نزدیک میکنم و با لحن کودکانه ای که خودم کیف میکنم توی گوشِت نجوا میکنم : دوسِت دارم، عاشقتم. مردمک سیاه چشمت رو تا منتها الیه چشمت میلغزونی که نگاهت سمت من باشه، با چشات شیطنتانه میخندی و همون لحظه ست که لبات هم یه جوری که نمیتونم وصفش کنم به خنده باز میشه. در حالیکه هنوز کامت به نوشیدن شیرینه و فک کوچولوت مدام در حال باز و بسته شدن زیباترین برگردان خدا رو بهم نشون میدی کوچولوَک. --------------------------------------------------------------------------------------------------...